سایهها (رُمان، 203 صفحه)
از: محمود فلکی
چاپ نخست: 1376
چاپ دوم: 1386
آلمان، آوا
چاپ سوم: 1393
تهران، نشر ثالث
با عنوان: وقت سایه ها
این رُمان، داستانِ فروپاشی یک خانوادهی خردهمالک در یکی از روستاهای شمال ِ ایران (جوردی- رامسر) در دههی چهل ِ شمسی است که پیرامون یک قتل شکل میگیرد. راوی داستان برای کشف ِ قتل ِ عمویش که حدود سی سال پیش اتفاق افتاده به زمانِ کودکیاش برمیگردد. راوی از طریق عکسهای دوران کودکیاش با یازده تا پانزده سالگیاش ارتباط برقرار میکند و با آنها به گفتوگو مینشیند تا …
این رُمان، داستانِ فروپاشی یک خانوادهی خردهمالک در یکی از روستاهای شمال ِ ایران (جوردی- رامسر) در دههی چهل ِ شمسی است که پیرامون یک قتل شکل میگیرد. راوی داستان برای کشف ِ قتل ِ عمویش که حدود سی سال پیش اتفاق افتاده به زمان کودکیاش برمیگردد. راوی از طریق عکسهای دوران کودکیاش با یازده تا پانزده سالگیاش ارتباط برقرار میکند و با آنها به گفتوگو مینشیند تا ماجرا را از زبان ِ آنها بشنود. در بازگویی ِ لحظههای کودکی و نوجوانی، با آمیزهای از رؤیا و واقعیت، فضایی آفریده میشود که در آن، انسانها گهگاه از واقعیت ِ فرسایندهی بیرونی میگریزند تا به شادی ِ ناداشتهای دست یابند. در این رُمان، در کنار شادیها و رنجها که در وهم و در پیوند با طبیعت بازنموده میشود، نفوذ و تأثیر ِ دین وخرافات، تأثیر ِ اصلاحات ارضی، مهاجرت روستاییان به تهران و… در هالهای از طنزی پوشیده به تصویر کشیده میشود.
اگرچه پیشتر داستانهایی دربارهی زندگی و بافت ِ روستایی در ایران توسط نویسندگان ِ دیگر نوشته شده، ولی آن داستان ها عمدتن از چشم انداز یک روستایی معمولی یا رعیتها نگاشته شده و معمولن با نگاهی سفید- سیاهگرایانه آدمها را به خوب وبد تقسیم کردهاند. آنچه اما «سایهها» را متمایز میکند این است که این بار داستان از نگاه فرزند ِ یک خردهمالک بازتابیده میشود. نویسنده بدون خطکشی و ارزشگذاری، به شیوهای به واقعیت ِ بافت ِ و مناسبات جامعه ی روستایی و روانشناسی آدمها میپردازد که می توان آن را به تمام جامعهی ایرانی تعمیم داد.
افزون بر این، ساختار داستان در آمیزهای از رؤیا و واقعیت و با درهم آمیزی ِ زمان و حادثهها، فضای هیجانانگیزی به داستان میدهد که با زبانی شاعرانه شکل میگیرد.
این رُمان توسط بهزاد عباسی به آلمانی ترجمه شده و پس از چند ماه به چاپ دوم رسیده است. چند نقد نیز دربارهی „سایهها“ توسط منتقدان آلمانی در نشریات آلمانی به چاپ رسیده است
.
منتقد آلمانی در نقدی از جمله می نویسد
Carola Ebeling
« فلکی یک سری از شخصیتهای عجیب وغریبی را ترسیم میکند و حادثههای فراوانی را پیش میکشد که روان و رسا درهم تنیده میشوند […] همهی شخصیتهای فلکی در رُمان ِ سایهها آدمهای بخشی از یک جامعهی بزرگترند که در بافتی روستایی حضور مییابند. نویسنده موفق میشود این پیکرههای زنده را هم در پیوند با یکدیگر هم به عنوان شخصیت های مستقل بهخوبی نشان دهد… تنها در مورد عمه صدیقه نیست که این حالتِ درهمتنیدگی ِ شخصیتها در بافت جامعه بهروشنی داستانی میشود، این فضا در طول ِ رُمان به طرز قابل توجهی در مورد حادثهها و شخصیتهای دیگر تداوم مییابد که عمدتن با لحن ِ آرام ِ داستانی به گونهی غیرمنتظرهای جدی و تراژیک، شخصیتها را به سطح روشنایی میآورد. فلکی بدون ارزشگذاری و پیشداوری، آداب و آیینها را ترسیم میکند. بدینگونه است که خواننده از جامعهی سلسلهمراتبی و پدرسالار آگاه میشود…. در فضای طنزآمیز ِ حادثههای داستانی، تفسیری ظریف و عالی نهفته است
taz, 19 Februar 2004
….
در بارهی «سایهها» چندین نقد از سوی نویسندگان و منتقدین ایرانی نوشته شده که فشردهی نگرهی برخی از منتقدان را در اینجا بازگو میکنیم. برای آگاهی بیشتر از این نقدها و نقدهای دیگر درباره ی سایه ها به بخش „فلکی از نگاه دیگران„ در همین سایت مراجعه کنید
«سایهها داستان بسیار خوشساختی است…رمان سایهها رمان بسیار خوبی است. نتیجهگیری نهایی کتاب در حد یک شاهکار است.»
شهرنوش پارسیپور(شهروند
۲۰۰۴)
«رمان سایهها یکی از بهترین داستانهایی است که در خارج از ایران نوشته شده است.»
حورا یاوری(در مصاحبه با مجله زنان و بخارا
«سایهها را هرچه بیشتر خواندم و هرچه پیشتر رفتم عالیتر بود.»
محمد رحیم اخوت(نامه)
……
گمان می کردی دیگر دوران طنز باشکوه “ اینیاتسیوسیلونه “ در رمان “ فونتامارا“ به پایان رسیده و دیگر چیزی نخواهی خواند که گریه و خنده را همزمان در چهره ات بنشاند. ولی روزی کتابی دستت می رسد در قد و قواره ای که اول با تردید فقط ورق می زنی و می خواهی قبل از خواب مقدمه اش را بخوانی تا یک فرصتی گیرت بیاید واگر “ کشیدی “ بخوانی اش. و همین نگاه مختصر جادویت می کند و می کشاندت تا یکهو می بینی به آخرهای کتاب رسیده ای و ناخودآگاه دنبال ادامه اش هستی، و با خودت می گویی کاش ادامهای در کار بود. بعد ساعت بالای سرت را نگاه می کنی که شش صبح را نشان می دهد و تو هنوز بیدارتر از همیشه بهجای نویسندهی کتاب داری با عکس رنگ و رو رفتهی قهرمان داستان صحبت می کنی
تولد “ سایه ها “ بی گمان کسانی را که به ادبیات داستانی خارج کشور نگاه نامهربانی دارند ، به فکر خواهد برد و نشان خواهد داد که ادبیات جدی جغرافیا نمی شناسد
فرامرز پورنوروز (شهروند1377)
……….
سایهها، رمانی است تازه از محمود فلکی، که به سبکی نوین و نثری داستانی به نگارش درآمده و شیوۀ نگرش به حوادث در آن، شیوهای آزاد است. داستان از ابتدا تا پایان، ضرورتا یکنواخت ادامه نمییابد بلکه راوی پس از اشاره به رویدادهایی، که با مطبوعیتی ساده در کلام و صمیمی شیرین در بیانِ خاطرهها به همراهاند، هرچند گاه باز میگردد و با قریحهای سرشار از اشارههای عاطفیِ زبان، بخشهای نخستین را دوباره باز میگوید… نویسنده که از زبان راوی سخن میگوید، شخصیتهای رمان را در بزنگاههای مناسب به خواننده معرفی میکند. او با خلق تراژدیها و بیان حوادث، سرگرم نمیکند، لذت نمیبخشد، اندرز نمیدهد، به تبلیغ نمی پردازد و ضرورتا برآن نیست که پیامی خاص به خواننده بدهد. نویسنده در سایهها از زبان راوی، تنها ارزشهای پنهان در وجود ِ آدمها، پرداخت مضامین، زبان داستان، تعریف اشیا و شیوهی نگرش به آنها را نشان میدهد و هنرش، احساس درکیست که در ما میآفریند و این یعنی، ارزش داستان
سایهها، با خلق این چنین حوادث کوبندهای، نیامده است که، داستانی با اندیشهای با اهمیت باشد و خواننده را وادار به پذیرش آن کند. بلکه، آمده تا که، خلوت آدمی را برهم بزند، دروازهی جهان بسته و کوچک بهت انگیزش را بگشاید، دلگیرش کند، به ای………داد و بی دادش بیاندازد و دل شوره بیافریند
بهرام سپاسگزار (سیمرغ، 1377)
منصور حیدرزاده
خاطره، استمرار و „سایه ها“
(به بهانه ی چاپ دوم „سایه ها“ از محمود فلکی)
ویلی سورنسن نویسنده و فیلسوف دانمارکی مینویسد که برای نقد آثار یک هنرمند باید سه موضوع را در نظر داشت: زمانهي هنرمند، فردیت او و پشتوانهي هنری اش. از این منظر رمان «سایه ها» از „محمود فلکی„، که در سال 1376 منتشر شده و حالا به چاپ دوم رسیده است، ارزشی دارد که به آن جایگاهی یگانه در رمان نویسی خارج از کشور میدهد. زمانه برای هنرمند مهاجر با زمانه برای یک هنرمند ساکن زادبوم تفاوت دارد. تغییر در شرایط زیستی و تداخل فرهنگها میتواند بینش هنرمند مهاجر را از زمانه اش دگرگون سازد و به او بیانی دیگر بدهد. او دریافت دیگری از زمانه دارد، زمان های با دو افق متفاوت که از کانال فردیت او تجربه میشود. او بسته به فردیتش میتواند این تجربه را پشتوانهي دورهي تازهای از زندگی هنری خود قرار دهد و آن را دستمایهي موضوع و بیان آثارش کند (مانند استراوینسکی آهنگساز. ر.ک. میلان کوندرا: «وصایای خیانت شده»)، یا در مهاجرت پس بنشیند و هویت هنری خود را در همان سنت پیشین جستوجو کند (مانند راخمانینف آهنگساز، همدورهي استراوینسکی). یا شاید هم تقدیرش این باشد که بر اثر رویارویی با زندگی سخت تحلیل برود، به «خودیابی» (اصطلاح از محمود فلکی) نرسد و هرگز اثر درخور توجهی خلق نکند. خاطره و استمرار اگر کوندرا آشنایی بیشتری با سورن کییرکه گود فیلسوف دانمارکی میداشت، در بحث از استراوینسکی و راخمانینف دو مقولهي مهم از این فیلسوف وام میگرفت و آرای خود در مورد هنرمندان مورد بحث را بر پایه های محکمتری استوار میساخت. خاطره در فلسفهي کییرکه گود وضعیتی روحی است نزد انسان aestethic یا حسّانی (معادل از داریوش آشوری در «تاریخ فلسفه»، فردریک کاپلستون، جلد 7). حسانیت ساحتی است برزخی در زندگی، مابین از خودبیگانگی و ساحت اخلاقی. حسانی بر اثر زحمی روحی، یا شکست، یا آشنایی با هنر و یا هر تحول فکری دیگری، زندگی از خودبیگانه اش را پشت سر گذاشته و حالا شخصیتش در ساحت حس پراکنده شده است. در اینجا احساسات، شور مفرط، سرگشتگی، خودفریبی،انزوا و خودشیفتگی، بر عقل، اراده و عمل اخلاقی و مدنی غلبه دارد. حسانی جهان را تئاتری از خودبیگانه میبیند و نمیخواهد نقشی در آن به عهده بگیرد، به همین دلیل همیشه از خودبیگانه ها و طرز زندگی آنها را به مسخره میگیرد و در هنر نیز معمولاً رویکردی هجوآمیز نسبت به دنیا و مافیها دارد. او زندگی در خیال و جهان اتوپیایی خود را بر واقعیت، مسوولیت، و تغییر ترجیح میدهد، به همین علت بیشتر در زمان مرده و با ارزشهای کهنه به سر میبرد تا زمان حال و ارزشهای تازه، یعنی در خاطره زندگی میکند. اما او معمولاً به جایی میرسد که دست به گزینه ای اخلاقی میزند (بحث انتخاب و آزادی اگزیستانسیالیستی) و وجود خود را پشتوانهي به ثمررساندن آن میکند. در اینجا او از خاطره به استمرار میرسد. استمرار مشخصهي روحی انسان در ساحت اخلاقی است، جایی که لحظه نه با حسانیات، که با تعقل، عمل مسوولانه و اخلاقی تجربه میشود. انسان اخلاقی معمولاً کسی است که دوران حسانی را پشت سر گذاشته، بار دیگر در واقعیت گام نهاده، قواعد بازی را پذیرفته و حالا خودش هم میخواهد بازیگر آن صحنه باشد. به عبارت دیگر، او به وجود خود استمرار بخشیده است. با این استمرار او به همزمانی با خود نیز رسیده است. همزمان بودن با خود از محوریترین مباحث فلسفهي کییرکه گود است. در ضمن طنز نیز رویکرد هنری انسان اخلاقی است.
صد و چند سال بعد ویلی سورنسن خاطره و استمرار را در کتابی به نام «نویسنده ها و دیوها» (1960، برندهي جایزهي منتقدین) در نقد ادبی به کار بست و کاربرد این مقولات را در شرایط بحران اجتماعی و تحولات ادبی نشان داد. او با در نظرگرفتن زمانه و فردیت و پشتوانهي سه نویسندهي همعصر، هارالد کیدهی دانمارکی، توماس مان و هرمان بروخ، و با تحلیل رمانی شاخص از هر یک نشان داد که اولی نویسندهي خاطره است، دومی نویسندهي سقوط (لحظه)، و سومی نویسندهي استمرار. از نظر او در حالی که نظام کهن اروپا سقوط میکرد، توماسمان آن را در «کوه جادو» و در قالب قهرمانش توصیف کرد. در همان زمان هارالد کیده در رمان «قهرمان» گرفتار زخمی روحی و ارزشهای کهنهای بود که دیگر اعتبار هنری و اخلاقی نداشتند، و هرمان بروخ سربرآوردن دنیای جدید و بازیگرانی تازه را در رمان «خوابگردها» تصویر میکرد (میلان کوندرا نیز به این جنبه «خوابگردها» اشاره دارد. ر.ک. «هنر رمان»). به بیان دیگر، در حالیکه جهان دستخوش تغییرات بود، هارالد کیده در خاطره زندگی میکرد، توماس مان این تغییرات را میدید و هرمان بروخ به مناسبات جدیدی که بر این تغییرات بنا میشد توجه داشت. این مدل ویلی سورنسن برای نقد آثار ادبی شاهکلیدی است که متأسفانه تاکنون از صفحات نقد در ایران غایب مانده است – هر چند که „حسن میرعابدینی“ بسیار به آن نزدیک شده است. میتوان گفت که در ایران بعد از کودتای سال 32 نیز این مدل تا حدودی نزد سه نویسنده مشاهده میشود. جلال آل احمد وابسته به نظام ارزشی کهن باقی ماند، یا دوباره به آن رجعت کرد، بهرام صادقی آدمهای ساقط شده را دستمایهي کارهایش قرار داد و غلامحسین ساعدی به توصیف مناسباتی تازه و شخصیتهای جدید پرداخت، هر چند که تقدم و تأخر نسبی این نویسندگان را نیز نباید از نظر دور داشت. در اینجا بیمناسبت نیست به داستانی به نام «برادرها» از ساعدی اشاره شود که در آن تجسم عینی خاطره و استمرار در دو برادر آشکار است. برادرها در اتاقی مشترک زندگی میکنند و مستأجرند، برادر بزرگ شکست خورده است، بیکار و عاطل و باطل میگردد، کتاب میخواند، تخمه می شکند و به طور کلی رابطهاش با دنیای واقعی قطع است. اما برادر کوچک کار میکند، پول در میآورد، پاهایش روی زمین است و از برادر بزرگش هم مراقبت میکند. اولی در خاطره زندگی میکند دومی در استمرار، و اتفاقی هم نیست که سر آخر دختر همسایه به برادر کوچک میرسد! ادبیات خاطره در مهاجرت قبل از پرداختن به رمان «سایه ها» لازم است ابتدا بر مبنای مدل خاطره و استمرار نگاهی به وضعیت ادبیات مهاجرت بیندازیم. زیرا مهاجرت دورهای بحرانی و مملو از تغییر و تحول روحی برای هنرمند است که در آن شرایط مناسبی برای گرایش او به خاطره یا استمرار مهیا میشود. اکثریت قریب به اتفاق آثار ادبی که نویسندگان خارج از کشور نوشته اند (شعر، داستان کوتاه و رمان) ادبیات خاطرهاند. جز این هم نمیتواند باشد، چرا که شکست و فروریختن آرمانهای صاحبان آنها دلیل محوری نگارش این آثار است. سنگینی بار شکست و زخمهای کهنه بر روح و روان نویسندگان ادبیات خاطره در صفحه به صفحهي آثارشان به چشم میخورد. در این ادبیات میتوان دو جریان را از هم تشخیص داد، جریان ایدئولوژیک و جریان خودشیفته (نارسیسیستی). اولی با شرح زندگی گذشتهي نویسنده، خاطرات کودکی و جوانی، مبارزه، انقلاب و زندان مشخص میشود. موضوع این آثار (اکثراً شعر، تعداد فراوانی داستان کوتاه، و چند رمان) نشان دادن ظلم و ستایش مبارزه و پرستش عشق و بزرگداشت صلح و شور پیروزی است، که به شکل شعارهایی سیاسی خود را نشان میدهند. از همان آغاز نیز پیشفرضها و خط فکری و بینش ایدئولوژیک نویسنده آشکار است. دغدغهي این نویسندگان نه ادبیات، که تفسیر ایدئولوژیک خود از گذشته در قالب ادبی، توجیه شکست و پنهان کردن زخمی روحی است. در هیچ یک از این آثار نویسنده ایرادی بر توهمات و آرمانگرایی سیاسی و ایدآلیسم خودش یا راوی ندارد و حتی از اشتباهات خود یادی نمیکند. در عوض همه جا به دنبال تبرئه و برحق جلوه دادن خودش است. او قضاوت میکند، راه نشان میدهد، اعتقادات و خط مشی و مبانی نظری خود را برای خواننده روشن میکند، در همه جا به او سرویس کامل می دهد و هیچ خوراک فکری برایش باقی نمیگذارد. این جریان در سالهای اخیر با فرونشستن موج اولیهي مهاجرت رو به افول دارد. جریان دوم شرح پریشانی و سرگشتگی نویسنده در موقعیت جدید زندگی اوست. نویسندگان این آثار در واقع قدمی به جلو برداشته اند، هر چند که هنوز در خاطره به سر میبرند. در اینجا نویسنده از منظری حسانی به جهان مینگرد، از زاویهي معتقدات و کشفیات خود آدمها و موقعیتها را میبیند و نگاهی هجو آمیز دارد. خودمحوری و خودشیفتگی او در نگاهش به پیرامون و آدمها همهجا در کانون این آثار قرار دارد. به عبارت دیگر، ماجراها، شخصیتها و زمانه از منشور نگاهی حسانی به ما میرسند، نه با فاصلهای اخلاقی و آنطور که در واقعیت واقعی هستند. مثلاً راسیسم، که قاعدتاً نویسندهي مهاجر باید بتواند آن را با پوست و استخوان خود حس کند، در این آثار یا وجود ندارد یا اگر دارد نویسنده با هجو و یا ردیهای آرمانی از کنار آن میگذرد. حال آنکه راسیسم در یک رمان اخلاقی – و در اخلاق رمان – در تجسم یک شخصیت ظاهر میشود و در موقعیت داستانی قرار میگیرد، همانطور که سایر شخصیتها نیز میتوانند تجسم ادبی تیپی اجتماعی در زمان خود باشند. اصولاً در ادبیات خودشیفته همه چیز مانند اشباحی هستند که نویسنده بنا به تصور خود هر طور که بخواهد به آنها شکل میدهد. خواندن داستانهای اینچنینی درست مثل خواندن یادداشتهای طولانی افراد حسانی کتاب «یا این – یا آن» از کییرکه گرد است، که در آن حسانیها با مرجع قرار دادن خود دنیا و مافیها را به مسخره میگیرند. نمونه ای از این ادبیات، که خوانندگان درون مرزی نیز با آن آشنایی دارند، رمان «همنوايی شبانه ارکستر چوبها» از رضا قاسمی است. در کنار این جریانات نویسندگان متفاوتی نیز هستند که سبک و جایگاه کاملاً ویژه ای دارند، مانند محمد مسعودی با رمان تمثیلی «سورﺓ الغراب»، و معدود نویسندگانی که آثاری استمراری به وجود آورده اند، مانند ایرج پزشکزاد با «خانوادهي نیکاختر». محمود فلکی در یک نگاه فلکی سالها پیش از انتشار «سایه ها» در مقالات فراوانی که نگاشته تکلیف خود را با نگاه حسانی غالب بر ادبیات و نقد خارج از کشور روشن کرده و دریچه های تازهای به شناخت ادبیات و جامعه و فرهنگ برای نویسندهي مهاجر باز کرده است. او در مقالهای مینویسد:«آنچه برای ما اهمیت دارد این است که بدانیم در کجای زندگی معاصر قرار داریم و حوزهي عمل خود را در آنچه که توانش را داریم گسترش دهیم و پیش برویم» (نقطه ها، ص 453). این گفته به خودی خود گواهی است بر رویکردی اخلاقی به انسان و جهان از نویسنده ای که خود درگیر با واقعیات جدید است. او در مقالاتش با بهره از چیزی که خودش آن را «بهره گیری از آموزه های جهانی» مینامد، پرتوی تازه بر مفاهیم جاافتادهي کهنه در حوزهي زبان، زیباییشناسی، مسائل ترجمه و کار نویسنده می اندازد و در این میان از یونگ گرفته تا هابرماس و تئوریهای ادبی دوران پسامدرنیسم و هر آنچه که آموزه های جهانی در اختیار گذاشته کمک میگیرد. از نظر او: «بسیاری از ارزشها و معیارهایی که در ادبیات داستانی ما اسباب بزرگی اند،سالهاست که از سوی ادبیات جهانی پشت سر نهاده شده است»(«نقطه ها» ص 316). اما نگاه فلکی هرگز تنها محدود به ادبیات نبوده است و تمام حوزه هایی را که یک مهاجر با آنها روبهروست دربر میگیرد. هویت، فرهنگ و روانشناسی مهاجرت، ازخودبیگانگی، مراحل خودیابی در مهاجرت، سنگ تمدن و فرهنگ باستانی را به سینه زدن، از جمله مسائلی است که او به آنها نگاه روشنگرانه انداخته است. علاوه بر اینها فلکی صاحب چند مجموعه شعر و داستان کوتاه و نقد و بررسی است که همه را در مهاجرت نوشته است. از این میان ترجمهي آلمانی یکی از داستانهای کوتاه او به نام «حیاط صلح» برندهي جایزه شده است. او همچنین مجموعه ای به نام «داستانهای غربت» (1371) مشتمل بر 17 داستان کوتاه از 17 نویسندهي مختلف از میان صد داستان انتخاب و منتشر کرده است. فلکی در حال گذراندن دورهي دکترایش در ادبیات آلمانی است و سه دوره نیز از اعضای هیأت داوران جایزهي گلشیری بوده است. «سایه ها » «سایه ها» به عنوان اولین رمان محمود فلکی بیان نهایی کندهشدن او از خاطره است. این رمان داستانی به شیوهي منِ راوی است که در آن روشنفکری از طریق گفتوگو با عکسهای دوران کودکی اش ماجراهایی را در روستایی در شمال ایران مرور میکند، بلکه در یابد قاتل عمویش کیست. با گذشتن از پیچوخمهای مهیج داستان ما با زندگی و فرهنگ روستا آشنا میشویم، آدمها را از نزدیک میبینیم، به انقلاب سفید برمیخوریم و به طور کلی هر آنچه که با روستا مرتبط است بر ما معلوم میشود. راوی در آخرین صفحهي کتاب در حین گفتوگو با عکس زمان پانزده سالگیاش میفهمد که قاتل عمویش کیست. „سایه ها“ به سه دلیل از ادبیات خاطره فاصله دارد. – خاطرات دوران کودکی راوی نه با احساسات نوستالژیک روایت میشود، نه با حسرت و درد، نه با جانبداری از این و آن، و نه حتی پیشداوری نسبت به کسی یا چیزی. همه چیز همانطور مینمایند که در ماهیتشان است و آدمها همانی هستند که در عمل خود را نشان میدهند. راوی نه شعاری میدهد و نه پند و اندرزی، نه اغراق میکند و نه از نظر میاندازد. این وظیفهي خود خواننده است که باید جایگاه خوب و بد و زشت و زیبا را تعیین کند و در مورد همه چیز قضاوت کند، راوی فقط برای ما داستان میگوید. – راوی خودشیفته و خودبرحقبین نیست، هیچ جا به افاضه نمینشیند و واقعیات خارج از خود را هجو نمیکند. حضور او در وقایع رمان با بینظری است و توصیفش از دنیای پیرامون خالی از هر گونه لفاظی های کلیشه ای ادبیات حسانی خارج از کشور است. واقعیت واقعی آدمها و ماجراها بر ذهنیت او غلبه دارد، تا جایی که او در آخر داستان تمام و کمال تسلیم واقعیت میشود. – آشکار شدن این حقیقت که قاتل خود راوی است مثل این است که او (مانند راسکولنیکوف در «جنایت و مکافات») با پای خود به محکمه برود. در اینجا روشنفکری مرتکب قتل شده است، او آدمی خبیث را کشته و خودش هم آن را روایت میکند، و در واقع اعتراف میکند. راوی در اینجا از یک سو خود را (به جای تبرئه) متهم میکند و از سوی دیگر از زخمی کهنه رها میشود. به این ترتیب او «مرتکب» تابوشکنی میشود، زیرا جایی که قهرمان ادبیات خاطره همیشه خودبرحقبین است، راوی ما خود را قاتل معرفی میکند، و جایی که قهرمان رمان خاطره زخمش را پنهان میکند، راوی ما آن را آشکار میکند. به عبارت دیگر، او با خودش و خاطره اش کنار میآید و از ادبیات خاطره قدم به بیرون میگذارد. در واقع رمان با صحبت از خاطره شروع میشود:«گمانم پاییز بود، چون پرتقال ها زرد میزدند و از میان برگهای همیشه سبز میدرخشیدند. شاید به همین دلیل است که در پاییز این خاطره در من بیدار میشود. خاطره انگار همعرض عمر دراز نمیشود؛ سایه ی خاطره است که کش میآید. سایه ی خاطره ی پاییزی من آنقدر دراز شده که دیگر به سختی میتوانم ابتدایش را ببینم. درست است، پاییز بود.» و با خاطره نیز پایان میگیرد: (به عکس زمان پانزده سالگی) میگویم:«من که نمیتونم یه قاتل ناشناس رو به خواننده قالب کنم.» میگوید:«تو اونو میشناسی، ولی دوست نداری توی داستانت واقعیت رو بگی. خودت گفتی که آدم از خاطرهاش، بخش ناخوشایندش رو حذف میکنه. اینهمه این شاخ و آن شاخ میپری تا واقعیت رو نگی. فقط آدمهای معمولی نیستن که در بیان خاطره شون دروغ میگن. نویسنده ها دروغگوترن.»
آری، و فلکی نشان میدهد که دروغگو نیست. او در طول رمان آن همه شاخه به شاخه میپرد که سرانجام واقعیت را بگوید! اعتراف به قتل عموی راوی فقط یک نماد است. انسان همیشه زخمی است و بار شکستی را بر دوش میکشد. یکی از تمهای محوری در آثار همینگوی روی این دور میزند که زخم و شکست همزاد انسان مدرن است. این همزادی برای هنرمند طبعاً طور دیگری تجربه میشود و به بیان در میآید یا باید در بیاید. محمود فلکی نیز از این قاعده مستثنا نیست، مهاجر همیشه زخمهایی دارد. اما تفاوت فلکی با نویسندگان خاطره در مهاجرت این است که او در «سایه ها» نشان داده که با زخم خود کنار آمده است. از این منظر «سایهها» رمانی است شجاعانه که برای همیشه در ادبیات خارج از کشور جایگاه شایستهي خود را خواهد داشت. این رمان مقطع جدایی نویسنده از ادبیات خاطره و آغاز همزمانی با واقعیات تازه است، آغازی برای استمرار. از هم اکنون نیز طلیعهي این استمرار داده شده است. رمانی در استمرار محمود فلکی در سایتش خبر از مراحل پایانی نگارش رمانی میدهد که در آیندهي نزدیک منتشر خواهد شد. موضوع این رمان را به قلم خود او میخوانیم: «این رمان ماجرای عاشقانهی یک ایرانی مهاجر با یک زن آلمانی است که در سه فصل نوشته شده است. در فصل نخست، داستان از زاویه دید „او“ راوی به زندگی مهاجر ایرانی که ظاهرا نویسنده است میپردازد که دشواریهای رابطه با زنی با فرهنگ دیگر در آن بازتاب مییابد. در بخش دوم ماجرا از نگاه خود شخصیت اصلی داستان با زاویه دید „من“ راوی تعریف میشود تا تفاوت زاویههای دید آدمها از یک ماجرا نشان داده شود. در بخش سوم، زن داستان ماجرا را از زاویه دید خود در حالت گفتوگو بیان میکند. بدینگونه به همهی شخصیتهای داستان فرصت داده میشود تا داستان مشترکی را با برداشتهای خودشان تعریف کنند.» این رمانی در استمرار است، رمانی که در آن نویسنده با جهان پیرامونش به همزمانی رسیده، موضوعی واقعی و ملموس برای داستان برگزیده و با آدمها و ماجراها فاصله ای اخلاقی گرفته است.
منتشر شده در: آتیبان (خبرنگارن، نویسندگان و شاعران بدون مرز ِ ایران، افغانستان و تاجیکستان) و یادگار ————————————————————– منصور حیدرزاده از سال 1363خ ساكن كشور دانمارک است. از او تاكنون دو رمان با عناوين «سرخ و سفید» در سال 1380 و «روزی روزگاری در دانمارک» در سال 1386 منتشر شده است. |